گزارش عملی در مورد اختلال یادگیری خواندن
1 : معرفی دانش آموز: مهسا نوروز معاب دانش آموز کلاس پنجم دبستان است. او ۱۱ سال سن دارد. فرزند اول خانواده است و تنها یک برادر کوچکتر از خودش دارد که متاسفانه برادرش از ناحیه زانوی پای راست و چپ مشکل دارد و راه رفتن معمولی برایش سخت شده است. نام پدر او مهرداد است و نام مادرش بتول. متاسفانه چند ماهی بود که پدر و مادر مهسا از هم جدا شده بودند و پدر مهسا زندگی جدیدی را شروع کرده بود. پدر مهسا دیگر هیچ توجهی به او و برادرش بعد از جدایی از مادرشان نمی کرد. مهسا و برادرش هم به همراه مادرشان در خانه پدربزرگ(پدر مادرشان) ساکن شده بودند. پدر بزرگشان حدود ۷۰ سال سن دارد و محبت آنچنانی به آنها نمی کرد. نکته قابل ذکر اینکه مادر مهسا هم مادرزادی از لحاظ روانی متعادل نبود، حتی کسانی که او را میشناختند اصلاً باور نمی کردند که روزی او بخواهد ازدواج کند. متاسفانه مشکل مادر مهسا روز به روز بدتر می شد. و دیگر هیچ توجهی از لحاظ عاطفی به بچه ها نمیکرد. توجه مادر مهسا در حدی بود که شکم آنها را سیر کند و یا مهسا را به مدرسه ببرد و بیاورد. برادر مهسا هم تعادل روحی لازم برای ورود به مدرسه را نداشت. پدر مهسا بعد از جدایی از مادرش حتی یک بار هم به سراغ شان نیامده بود. حتی چند نفر از افراد روستا گفته بودند که چند باری که بچههایش را دیده بود هیچ شوقی برای ابراز محبت و بغل کردن آنها نشان نمی داد همچنین از لحاظ مالی شرایط مناسبی نداشتند.
2 : وضعیت مهسا در مدرسه: با توجه به مطالب گفته شده، مهسا در مدرسه هنگام صحبت کردن لکنت زبان پیدا کرده بود و روانخوانی او خیلی خیلی ضعیف شده بود. نمیتوانست روی درس تمرکز کند و کلمات را درست بیان کند از معلم سال قبلش سوال کردم اتفاقاً گفته بودند که روان خوانی اش بسیار خوب بود و هیچ مشکلی نداشت. ولی حالا خیلی ضعیف شده بود مهم ترین دلیلش هم این بود که تمرکز حواس نداشت و ذهن مهسا پر شده بود از افکار و مشکلات پدر و مادرش. مهسا گوشه گیر و افسرده شده بود. در فعالیتهای گروهی شرکت نمیکرد، در سوال و جواب در کلاس همکاری نمیکرد.
از مهمترین علائم مهسا این بود که با همکلاسیهایش بازی نمیکرد، زنگ تفریح و یا حتی زنگ ورزش در کلاس مینشست و همچنین از آمدن پای تخته و جواب دادن به سوالات معلم فرار می کرد.
3 : راه حل: با پدر مهسا صحبت کردیم که فرزند شما همچین شرایطی دارد ولی هیچ گونه همکاری با مدرسه انجام نداد و مسئولیتی را در مقابل فرزندش برعهده نمی گرفت. تصمیم گرفتیم که مادر و مادربزرگ مهسا را به مدرسه دعوت کنیم از آنها خواستیم که بیشتر مراقب مهسا باشند. بنده به عنوان معلم، مهسا را در کلاس تشویق می کردم. او را کم کم به فعالیت های گروهی در کلاس درس و در حیاط مدرسه هنگام زنگ تفریح و زنگ ورزش تشویق میکردم. از نظر مادی نیز در حد توان به خانواده مهسا کمک میکردم با یک انسان خیر هم صحبت کردم تا هر ماه مبلغی به خانواده مهسا کمک کنند. مسئله مهمتر بحث عاطفی و محبت دانش آموز است که در این باره نیز با اداره مربوطه هماهنگی کردم که کلاس های مشاوره ای نیز در مدرسه برپا شود و خانواده مهسا را مخصوصاً زیر نظر بگیرند.
4 : نتیجه: در آخر سال وضع مهسا بهتر از اول سال شده بود ، همچنین روانخوانی مهسا از روی دروس پیشرفت چشمگیری کرده بود، به نظر شرایط برایش عادی شده بود. او در پایان سال قبول شد و به پایه بالاتر رفت.